
شهر یکم:
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
هر جا که ساده سازهای یک مسأله وجود دارند همیشه نقاط اکستریمِ مقابل آن زودتر زاده میشوند؛ ایدههای آرمان شهری از این نوعاند. در این نگرش نهایتا به این نقطه میرسیم که راهحلها در جایی قرار دارند که هیچ راه حلی وجود ندارد. زدودن هر دو دیدگاه در رویکرد به مساله گشایی و تغییر کلان در سیستمها فوری ترینِ اقدام هاست. به هر حال معمولا به این تصویر در سیاست ایرانی توجهی نمیشود و ما برای مدت طولانی از انرژی اسیر شده بین مالیخولیا زادگان و ماشروم زادگان گرفتار میشویم و رنج میکشیم.
شهر دوم:
به جانِ دوست که غم، پرده بر شما نَدَرَد
گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید
هر از گاه، میان ساده سازها و آرمانیها پیامبری ظهور میکند که حتی نگاه پیشینی وال مارتی هم نسبت به مساله ندارد (اقدام کن، عیبش را برطرف کن، نشد رهاش کن). برگرفته از پل واتزلاویک ولی خلاف اکتشاف راه حل، این فرآیند را استمرار میدهند که: اقدام، لازم است اما انجام نمیدهم، دو: در جایی که نباید انجامش میدهم و در نهایت آن را در سطح اشتباه انجام میدهم.
شهر سوم:
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی
اوراد ذاکران ز کران تا کران شود
امیدی ندارم که افراد و سازمان های سیاسی کلاسیک ایرانی، مرگ خود را باور کنند. به نظرم جنازهای که روی زمین است، دستکم در فرآیند متلاشی شدن، زندگان را آزرده و منزجر از احساسات پیشین میکند. به هر روی تئوریهای تاناتولوژی میتواند به افرادی که در حال تجربه مرگ سازمانی هستند کمک کند که چگونگی کَنده شدن را بیاموزند یا دستکم مراحل پنجگانهی الیزابت راس را از سر بگذرانند: انکار، عصبانیت، چانه زنی، افسردگی و پذیرش.
شهر چهارم:
بازنشانْ حرارتم، زاب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد، هیچ ز زندگی نشان
یک رویکرد عملگرایانه و عمومی وجود دارد که یک روند ابتدایی و ۴ مرحلهای برای نزدیک شدن به مساله معرفی میکند: -تعریف روشن مساله، – اقداماتی که تاکنون انجام شده. – تعریف دقیق از هدفی که میخواهیم به دست آید. – تدوین طرحی برای تغییر. به دنیای جدید خوش آمدید، از این پس مجادلهها بر چیستی و چگونگی راهحلها ست.