مناطق جایگزینی و رویارویی در سیاست انتقالی

توییتر فارسی در دو سال گذشته به شکل‌های گوناگون درباره‌ی آنچه در ایران گذشت و آنچه هست حرف زده است. آنها که نه به عنوان یک تحلیل‌گر و صرفا به عنوان یک کاربر شبکه اجتماعی گفته و نوشته‌اند دو دسته‌اند: بیشتر، کسانی که سمپات یک گروه یا تفکر سیاسی یا هویتی بوده‌اند. و دوم کسانی که صرفا از نگاه یک شهروند نگران، مسائل ایران و بحران های آن را تعقیب کرده‌اند. تحلیل‌گران ثابت تلویزیون های ایرانی برون مرز نیز دسته دیگری از توصیف کنندگان وضعیت هستند. تحلیل‌گرانی هم داریم که یا برای اندیشکده‌ها می‌نویسند یا عمدتا در سایت‌های گوناگون یا شخصی، وضعیت را رصد می‌کنند.

سمپات‌های حزبی هویتی از هر نوع، عموما از اعضای دیاسپورای ایرانی هستند، آنها درد را آنگونه که در جامعه وجود دارد توصیف نمی‌کنند. به واقعیت‌های جامعه کمتر توجه می‌کنند، به غیر از گروه خود به کسی اعتماد ندارند و اساسا برای شنیدن نظرها در پلت‌فرم‌ها و رسانه‌ها نیامده‌اند و اعتنایی ندارند. یک ایدئولوژی جمعی دارند که جنبش‌ها را این‌گونه ارزیابی می‌کند که اگر در راستای پیاده سازی رویای گروه است به آن بپیوندیم و اگر نیست منتظر بمانیم. جنبش مهسا اوج حضور همه آنها به خصوص در طیف ناسیونالیست‌ها ست. چه ایرانی و چه اتنیکی.

فارغ از اینکه همه این گویندگان، رنج و تبعیض جامعه‌ی هدف را چگونه توصیف می‌کنند عموما راه حل‌های شان در فرم قرار دارد نه محتوا. مثلا می‌گویند جمهوری یا پادشاهی و آن را درمان می‌بینند. می‌گویند ملی‌گرایی یا فدرالیزم و آن را راه حل معرفی می‌کنند. در صورتی که هیچ کدام این کلمات، پترن های تغییر یا جایگزینی به جای یک سیستم توتالیتر تاب‌آور نیستند.

نگاهی به ‌پترن‌های موجود و نسبتا موفق در غرب بیاندازید. چه چیزی برای آنها دارد کار می‌کند؟ هسته مرکزی چیزی که چرخه‌های پایدار و سیستمی برای توسعه و ثبات فراهم کرده چیست؟ واقعیت آن است که عموما پترن غربی بر پایه‌ی آفرینش سیاست لیبرال بنا شده است. دولت‌ها (state) بر مبنای آن بازخوانی، ساخته یا توسعه یافته‌اند و هسته مرکزی این زیربنا، سیستم اساسی گرایی یا مشروطه در فارسی یا ترم انگلیسی آن constitutionalism است که در مفهوم حکمرانی خوب در هم تنیده و در جامعه جاری سازی می‌شود. توجه داشته باشید که مفهوم مشروطه ارتباطی به پادشاه ندارد و اساسا مشروطه دشمن سلطنت است. اما در بعضی کشورها توانسته‌ است بنا به دلایل مختلف، حیات نهادی اما تشریفاتی خود را حفظ کند.

در توصیف دولت‌ها در قانون اساسی ‌پترن‌های غربی، با دو نوع دولت در اجرا روبرو هستیم. دولت واحد یا Uintary State و دولت فدرال یا Federative State. هر کدام اینها درجاتی از عدم تمرکز یا رویکرد به قدرت را در قانون اساسی خود برای استان یا مناطق یا ایالت‌ها تعریف کرده‌اند. بنابراین آنچه اساسا در محتوای سیاست لیبرال وجود دارد عدم تمرکز قدرت است که می‌تواند توصیفات گوناگونی در نسبت با کارکرد و اختیارات دولت مرکزی داشته باشند. همه این محتوا و فرآورده‌ها در پناه یک نظام حقوقی لاییک به تعریف نمایندگی سیاسی می‌رسد. نمایندگی سیاسی و قانون اساسی، زندگی و تمرین روزانه‌ی حکومت و شهروندان برای دموکراتیک سازی است.

اما اکنون که ایران به شرایط انتقالی سیاست در جایگزینی با یک سیستم توتالیتر، ممکن است نزدیک شود، اهداف استراتژیک نیروهای سیاسی چه چیزهایی ممکن است تعریف شود؟ طبعا ما دو منطقه بزرگ از تعریف داریم: ۱- جایگزینی ۲- رویارویی ۱- منطقه‌ای که دولت سازی را بازخوانی می‌کنیم که بر اساس خیر عمومی و نظام حقوقی لاییک، حکمرانی خوب، مکانیسم های اساسی گرایی آن تضمین شود. ۲- منطقه‌ای که پیش از آن ما را بر اساس یک سازماندهی به تسخیر قدرت سوق دهد و تلاش‌های ۵ جنبش یا خیزش بزرگ از ۷ سال گذشته را به سرانجام برساند. بنابر این آنچه پدیدار شده این است که اهداف استراتژیک دوره انتقالی سیاست، در آفرینش جایگزینی قرار گرفته است و اهداف عملیاتی در تسخیر قدرت و منطقه‌ی رویایی قرار دارد.