ناگزیری و نابسندگی امنیتی در ایران

 

رژیم های نوین تمامیت‌خواه، برای پایداری حاضر به انجام هر اقدامی برای بقا هستند. اما مخالفان سازمانی در دایره‌ای از منویات اخلاقی، شبه روشنفکری و انفعال، و بدتر از همه بیماری سیستمی و نتیجتا انهدام سازمانی، کار معمول خود را هم نمی‌توانند انجام دهند؛ به هر قیمت بماند.

ناگزیری به این معناست که در فقدان نیروهایی که توازن قدرت را به سود معترضان تغییر دهد، در رژیم های تمامیت‌خواه نوین که ویژگی جنگ سالاری نیز رکن برجسته‌ی آنان است، سلسله‌ای از رویدادها را موجب می‌شود که پیامدهای آن هم مخالفان حکومت، غیرنظامیان و به طور معمول حاکمان را تحت تاثیرات شدید وجودی و سیاسی قرار دهد. نابسندگی اما شرایطی است که در آن، امکان تئوریک تغییر وجود دارد (شکاف‌های قدرت، فرسایش مشروعیت، بحران‌های داخلی)، اما امتناع اندیشه سیاسی بر آن غلبه دارد. مواردی که به دلیل نبود سازماندهی مؤثر، رهبری مشروع سازمانی در وضعیت انتقالی، آلترناتیو پذیرا برای تغییر یا هژمون شده یا هماهنگی کنش جمعی، عدم توازن را به مخالفان دیکته می‌کند. در واقع نابسندگی‌ها علت تام رویدادهای ناگزیر نیستند اما وقایع ناگزیر را تبدیل به ابژه‌های مستقل و وحشیِ تغییر می‌کنند. 

پیشامد یکم:

در شلوغ ترین شهر تجاری-بندری ایران بندرعباس، آسمان به ناگاه از دود و آتش سیاه شد. ظهرگاه ششم اردیبهشت ۱۴۰۴، انفجاری مهیب در محوطه بندر رجایی رخ داد و زبانه‌های آتش از کیلومترها دورتر دیده می‌شد. این بندر راهبردی که شاهرگ حیاتی تجارت دریایی ایران است ناگهان به صحنه‌ای از هرج‌ومرج بدل گشت. آژیر آمبولانس‌ها و خودروهای آتش‌نشانی در شهر پیچید و مردم وحشت‌زده نظاره‌گر تلاش برای مهار فاجعه بودند. به گفته‌ی وزیر کشور رژیم، این حادثه تا کنون دست‌کم ۷۰ کشته، ۲۲ مفقود و ۱۲۴۲ زخمی بر جای گذاشته است. علت دقیق انفجار هنوز در دست بررسی است؛ هرچند گمرک اعلام اولیه‌ای مبنی بر وجود مواد شیمیایی (سوخت موشکی) انبار ‌شده در محوطه بندر داشت، مقامات رژیم تأکید می‌کنند که نتیجه قطعی نیازمند تحقیقات بیشتر است. با این حال، بزرگی انفجار و حساسیت محل وقوع آن بلافاصله موجی از گمانه‌زنی‌ها را به همراه آورد. آیا این نیز یکی دیگر از آن حوادثی است که تنها بر اثر سهل‌انگاری و مدیریت ضعیف رخ داده یا می‌تواند پرده از نبردی پنهان بردارد که سال‌هاست در زیر پوست امنیتی ایران جریان دارد؟ اطلاعات تکمیلی منتشر شده نیز وجود سوخت موشک های بالستیک را که از دو کشتی ایرانی و از چین بارگیری و در فوریه جاری در اسکله رجایی تخلیه شده است تایید می‌کنند. 

پیشامد دوم:

یک روز بعد در شامگاه یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، آتش‌سوزی گسترده‌ای دیگر، این بار در یک انبار واقع در محدوده اتوبان بعثت تهران، در نزدیکی چهارراه چیت‌سازی و ترمینال جنوب، رخ داد. به گزارش خبرآنلاین، این حادثه منجر به مصدومیت پنج نفر شد. هنوز کسی نمی‌داند دقیقا محتوای درون این انبار چه بوده اما آتش‌سوزی مهار شده تا روز بعد، نشان از غیر عادی بودن این آتش سوزی دارد. معنایی نظامی به جای دریافتی از یک آتش‌سوزی معمول شهری. 

پیشامد سوم:

دو روز بعد در صبح سه‌شنبه ۹ اردیبهشت، این بار در اصفهان، اخباری در رسانه‌ها منتشر شد که بر مبنای آن سوله‌ی یک شرکت تولید کننده مواد آتش‌زا به نام «آوا نار پارسیان» در بخش میمه اصفهان بوده که منجر به کشته شدن یک نفر و سوختگی دو نفر دیگر تاکنون منجر شده است. ایران اینترنشنال، اشاره کرده است که: «مدیران این شرکت در شرکتی دیگر که با حوزه پهپادی جمهوری اسلامی ارتباط دارد و در سال ۱۴۰۰ منفجر شده بود،‌ فعالیت می‌کنند». این رسانه در ادامه به نقل از گزارش گاردین در رابطه با این حادثه اشاره کرده و می‌نویسد: انفجار در مجتمع صنایع شیمیایی «نارگستر سپاهان» اصفهان به موضوعاتی نسبت داده شده بود که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسراییل، علیه جمهوری اسلامی مطرح کرده بود. نتانیاهو گفته بود که حکومت ایران برای حمایت از حماس، پهپاد انفجاری به داخل خاک اسرائیل فرستاده است».

بر اساس تئوری احتمالاتی کلاستر، وقوع سه رویداد مستقل در چهار روز متوالی و مناطق استراتژیک و یک همگونی (کاربرد نظامی)، به طور تصادفی، بسیار بعید است. محاسبات نشان می‌دهد که احتمال وقوع سه حادثه ویژه در سه روز نزدیک به یکدیگر زیر ۰.۰۰۱ است، که این موضوع فرضیه هماهنگی رویدادها و دخالت عامل خارجی را تقویت می‌کند.

تکرار تاریخ: از بندرعباس تا بیدگنه

صحنه آتش‌سوزی مهیب بندرعباس برای ناظران، تداعی‌گر انفجاری دیگر در حدود یک دهه پیش بود؛ انفجاری که در زمان خود لرزه بر اندام ساختار نظامی ایران انداخت. ۲۱ آبان ۱۳۹۰ خورشیدی (۱۲ نوامبر ۲۰۱۱)، صدای انفجاری عظیم در روستای بیدگنه از توابع ملارد (استان تهران) شنیده شد. این صدا حاصل حادثه‌ای در پایگاه موشکی مدرس (معروف به پایگاه الغدیر) سپاه پاسداران بود که شدت آن حتی شیشه خانه‌ها در کرج را نیز لرزاند. در این انفجار، ۱۷ عضو سپاه از جمله سردار حسن تهرانی‌مقدم – که بنیان‌گذار برنامه موشکی بالستیک ایران توصیف می‌شد – کشته شدند. ابعاد فاجعه به حدی بود که صدای انفجار تا کیلومترها دورتر شنیده شد.

مقامات ایرانی علت انفجار بیدگنه را «حادثه در حین جابجایی مهمات» عنوان کردند و هرگونه دخالت خارجی را قاطعانه رد نمودند. در رسانه‌های داخلی، توضیحات متعددی از سهل‌انگاری انسانی تا مشکلات فنی مطرح شد تا ماجرا صرفاً یک اتفاق ناگوار جلوه داده شود. با این حال همزمانی و توالی انفجارهای مشکوک در تأسیسات مختلف ایران، تردیدهایی جدی در این روایت رسمی ایجاد کرده بود. طبق گزارش‌ها، کارشناسان صنعت نفت و گاز به افزایش چشمگیر تعداد انفجارها در تأسیسات انرژی ایران از سال ۲۰۱۰ به بعد اشاره کردند – به گفته آن‌ها تعداد انفجارهای خطوط لوله و پالایشگاه‌ها «پنج برابر» بیش از حد معمول شده بود. این آمار غیرعادی پرسشی ساده اما هراس‌آور را مطرح می‌کرد: آیا دست‌هایی پنهان در کار است که عامدانه چنین ضرباتی را وارد می‌کند؟

در ماجرای بیدگنه، این پرسش خیلی زود رنگ احتمال به خود گرفت. تنها چند روز پس از انفجار، مجله‌ی تایم به نقل از یک منبع اطلاعاتی بلندپایه غربی گزارش داد که انفجار پایگاه سپاه «تصادفی نبود» بلکه کار اسراییل – مشخصاً موساد – بوده است. این منبع ناشناس با صراحت کم‌سابقه‌ای گفت: «حرف ایرانی‌ها را که می‌گویند حادثه بود، باور نکنید». به موازات این افشاگری غیررسمی، واکنش مقامات اسراییلی نیز بر آتش تردیدها نفت بیشتری ریخت. ایهود باراک، وزیر دفاع وقت اسراییل، در واکنش به پرسش‌ها درباره انفجار بیدگنه با لبخندی معنادار گفت: «امیدواریم باز هم از این اتفاق‌ها بیفتد». چنین اظهارنظر دوپهلو و تهییجی از زبان یکی از عالی‌رتبه‌ترین مقام‌های امنیتی اسراییل، برای بسیاری معادل تأیید تلویحی نقش‌آفرینی اسراییل در آن رویداد تلقی شد. آیا بیدگنه یک عملیات خرابکارانه توسط دشمنان قسم‌خورده جمهوری اسلامی بود؟ پاسخ روشنی از سوی تهران هرگز داده نشد، اما شواهد و اظهارات بین‌المللی حکایت از چیزی فراتر از یک حادثه‌ی صرف داشت.

سرنخ‌هایی از رد پای اسراییل

بررسی حادثه بیدگنه در کنار رشته‌ای از رویدادهای مشابه، الگویی ویژه را نشان می‌دهد: الگویی از یک جنگ پنهان میان جمهوری اسلامی و اسراییل که در آن انفجارها، آتش‌سوزی‌ها و ترورهای هدفمند، نبردهای نیابتی، علنی یا غیر مستقیم را نشان می‌دهند. انفجار مرموز پایگاه موشکی سپاه در سال ۱۳۹۰ تنها یک حلقه از زنجیره حوادثی بود که از حدود سال ۱۳۸۸ شدت گرفت. حتی پیش از بیدگنه هم رخدادهای غیرقابل توضیح کم نبودند. برای نمونه، در سال ۱۳۸۶ (۲۰۰۷ میلادی) انفجار مشکوکی در یک پایگاه نظامی دیگر در جنوب تهران رخ داد و در مهر ۱۳۸۹ (اکتبر ۲۰۱۰) نیز تأسیسات تولید موشک شهاب در خوزستان دچار انفجار شد. در همان سال‌ها موجی از ترور دانشمندان هسته‌ای ایران آغاز گردید که طی آن دست‌کم سه نفر از متخصصان ارشد برنامه اتمی رژیم در تهران ترور شدند. مجموعه این وقایع – انفجارهای زنجیره‌ای و ترورهای هدفمند – در نگاه ناظران اتفاقات اسرارآمیزی بودند که وجه مشترک‌شان تضعیف زیرساخت‌ها و مغزهای برنامه‌های حساس نظامی و هسته‌ای حکومت به‌شمار می‌رفت.

جمهوری اسلامی همواره انگشت اتهام خود را در این موارد به سوی آمریکا و اسراییل نشانه گرفته است. مقامات رژیم اسلامی در ایران، خصوصاً پس از ترور دانشمندان هسته‌ای و حمله سایبری استاکس‌نت به تاسیسات غنی‌سازی در سال‌های ۱۳۸۸-۱۳۸۹، صریحاً موساد و سیا را مسوول جنگ پنهان علیه ایران معرفی کردند. هرچند آنها به دلایل سیاسی معمولاً از اذعان مستقیم به نفوذ عملیات خرابکارانه در تأسیسات خود پرهیز دارند، اما برخی شواهد این روایت امنیتی را به چالش می‌کشند. در فروردین ۱۳۹۰، زمانی که چهار انفجار همزمان خطوط لوله گاز در استان قم را لرزاند، یک نماینده مجلس (پرویز سروری) بی‌پرده اعلام کرد این اقدام کار «تروریست‌ها»یی بوده که «توسط دشمنان جمهوری اسلامی سازمان‌دهی شده‌اند». همچنین یک منبع نزدیک به سپاه پاسداران پس از انفجار بیدگنه به رسانه‌ها گفت: «خرابکاری در پایگاه ملارد منتفی نیست… غیرممکن نیست که بشود به یک نفر رشوه داد و کار بدی را انجام داد». این اعتراف ضمنی از درون حکومت نشان می‌دهد حتی خود بدنه امنیتی نیز احتمال نفوذ در لایه‌های داخلی را دور از ذهن نمی‌داند.

در سوی مقابل این جدال پنهانی، اسراییل طی سال‌ها سیاست «ابهام سازنده» را در پیش گرفته است. مقامات اسراییلی به ندرت مسئولیت اقدامات خرابکارانه در خاک ایران را آشکارا بر عهده می‌گیرند، اما اظهارات آن‌ها غالباً دوپهلو و حاوی پیامی بازدارنده است. به‌جز سخن باراک پس از بیدگنه، نمونه متأخرتر آن به تیر ۱۳۹۹ بازمی‌گردد: انفجار مهیبی مرکز مونتاژ سانتریفیوژ در سایت هسته‌ای نطنز را ویران کرد و برنامه اتمی ایران را ماه‌ها به عقب برد. نیویورک تایمز به نقل از یک مقام اطلاعاتی خاورمیانه گزارش داده بود این انفجار توسط بمبی قدرتمند که اسراییل کار گذاشته بود صورت گرفته است. با این حال، بنی گانتز وزیر دفاع اسراییل در واکنش عمومی اظهار داشت: «هر اتفاقی در ایران رخ می‌دهد لزوماً کار ما نیست». این نوع واکنش‌ها – نه تکذیب کامل و نه تأیید صریح – همان سیاست ابهامی است که اسراییل برای حفظ بازدارندگی خود در پیش گرفته است. پیام بین خطوط چنین جملاتی برای رژیم در تهران روشن بود: دست اسراییل می‌تواند بسیار بلندتر از آن باشد که تصور می‌کنید.

پیامد راهبردی این جنگ پنهان برای جمهوری اسلامی سنگین بوده است. گزارش‌ها و تحلیل‌های پس از هر حادثه نشان می‌دهد که این وقایع تصادفی یا منفرد نبوده، بلکه بخشی از یک کارزار دامنه‌دار جهت تضعیف توان نظامی و امنیتی ایران تلقی می‌شوند. هر انفجار موفق در خاک ایران – از بیدگنه تا نطنز و احتمال زیاد اکنون در بندرعباس و اصفهان – علاوه بر خسارات مستقیم، هیمنه امنیتی حکومت را نیز خدشه‌دار می‌کند. مقام‌های رژیم سال‌هاست با این معضل دست‌به‌گریبان‌اند که چگونه هم واقعیت آسیب‌پذیری را بپذیرند و رفع کنند وهم در عرصه افکار عمومی داخلی اقتدار خود را حفظ کرده و دشمن را ناامید نشان دهند. واشینگتن‌پست در بحبوحه این حوادث نوشت که سران جمهوری اسلامی برای توضیح انفجارهای پی‌درپی با یک دوراهی مواجه‌اند: نمی‌خواهند اعتراف به نفوذ دشمن کنند و آسیب‌پذیر به نظر برسند، آن هم زمانی که اسراییل آشکارا بحث حمله را مطرح کرده است. از همین رو معمولاً علت حوادث را به مشکلات فنی و خطاهای انسانی نسبت می‌دهند – مثلاً «جوشکاری بد یا قطعات غیراستاندارد» را مقصر اعلام می‌کنند  – اما توالی رویدادها و گزارش‌های رسانه‌های بین‌المللی روایت رسمی را زیر سوال برده است. به بیان یک کارشناس، این انفجارهای زنجیره‌ای، گمانقابلاعتنایی را تقویت می‌کند که جنگی در سایه در جریان است؛ جنگی که هر چند طرف اسراییلی و غربی آن را علناً تأیید نکنند، در عمل در حال فرسایش توان نظامی جمهوریِ اسلامی است.

اکنون با حادثه اخیر بندرعباس، این پرسش پررنگ‌تر از همیشه بازگشته است. مقامات حکومت تا لحظه تنظیم این تحلیل، سناریوی خرابکاری خارجی را مطرح نکرده‌اند و ترجیح داده‌اند بر انجام تحقیقات و بررسی احتمال سهل‌انگاری تأکید کنند. اما سابقه حوادث مشابه و حساسیت بالای هدف (یک بندر حیاتی اقتصادی) موجب شده کارشناسان امنیتی و رسانه‌های غیررسمی، احتمال اقدام عمدی را مطرح کنند. آیا ممکن است همان دستی که در بیدگنه شعله به پا کرد، این بار انبارهای بندرعباس را هدف گرفته باشد؟ پاسخ قطعی شاید هیچ‌گاه به طور علنی اعلام نشود، اما شواهد تاریخی و قرائن فعلی، احتمال نقش‌آفرینی اسراییل را در این‌گونه حوادث پررنگ می‌کند. در واقع، چه آتش‌سوزی بندرعباس نتیجه ضعف ایمنی باشد و چه عملیات خرابکارانه دشمن، درهردوصورت یک گزاره را تایید می‌کند: حکومت جمهوری اسلامی در حفاظت از زیرساخت‌های حساس خود ناتوان یا دست‌کم دچار بحران شده است. و این باید گزاره‌ای باشد که اپوزیسیون ایرانی به سادگی از کنار آن نگذرد وگرنه زنجیره‌ای از پیامدهای ناگزیری و امتناع سیاسی را آوار می‌کنند.

رژیم در بحران و فرصت اپوزیسیون

پیکار پنهانی میان رژیم و اسراییل، با همه خساراتش، یک حقیقت غیرقابل انکار را عیان ساخته است: رژیم جمهوری اسلامی در آسیب‌پذیرترین حالت خود طی سال‌های اخیر قرار دارد. این آسیب‌پذیری صرفاً به معنای انهدام تأسیسات یا از دست دادن دانشمندان نیست؛ بلکه بیش از همه به معنای خدشه در روایت اقتدار و نفوذناپذیری رژیم است. هر انفجار مهیب یا خرابکاری پنهانی که در خاک ایران رخ می‌دهد، تصویری از رخنه‌پذیری حکومت به دست می‌دهد و روحیه مردم و نخبگان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در چنین شرایطی، برای نیروهای مخالف حکومت – چه آن‌هایی که در داخل به شکل شبکه‌های مدنی و جنبش‌های اعتراضی فعالیت می‌کنند، و چه آنان که در تبعید به دنبال آلترناتیوی سیاسی هستند – دوره‌ای خطیر و تعیین‌کننده فرارسیده است. آنها با رژیمی مواجه‌اند که هم از درون تحت فشار نارضایتی مردمی و بحران‌های اقتصادی است و هم از بیرون آماج ضربات امنیتی قرار گرفته؛ رژیمی که مشروعیتش متزلزل شده و در وضعیت دفاعی قرار گرفته است.

مایکل آیزنستات، تحلیلگر ارشد مسائل نظامی، اخیراً خاطرنشان کرده که ضعف کنونی جمهوری اسلامی فرصتی کم‌نظیر در اختیار تصمیم‌سازان قرار داده است. این اظهار نظر که درباره نگاه مقامات اسراییلی به «ضعفایران» بیان شده، در واقع از زاویه‌ای دیگر برای اپوزیسیون ایرانی نیز صادق است. ویلیام زارتمن نظریه‌پرداز سرشناس، استدلال می‌کند که زمانی یک تعارض یا تخاصم به نقطه پختگی می‌رسد که طرفین آن، خود را در وضعیت «بن‌بست دردناک» ببینند و یک فاجعه‌یرخ‌دادهیادرشرفوقوع آن‌ها را متقاعد کند که ادامه وضع موجود به زیانشان است. به بیان ساده، وقوع بحران‌هایی چون همین انفجارها می‌تواند هم برای حکومت و هم مخالفان علامتی باشد که وضعیت موجود دیگر قابل دوام نیست و باید راهخروجی جستجو شود. حکومت ایران شاید با سرکوب و پنهان‌کاری بکوشد از این بن‌بست بگریزد، اما مخالفان حکومت می‌توانند با بهره‌گیری از همین شرایط، گذار به وضعیتی جدید را تسهیل کنند. نقطه‌ی کریتیکالی که در بررسی امکان و امتناع بیشتر درباره آن نوشته‌ام اینجا اهمیت پیدا می‌کند.

اپوزیسیون امروز با ناگزیری تاریخی مواجه شده است: یا از این فرصت استفاده می‌کند، یا شاید برای مدت مدیدی فرصت مشابهی نه تنها به دست نیاورد بلکه به عنوان علتی اصلی در توالی رویدادهای فاجعه‌بار آینده شناخته شود. البته براندازی یا تغییر بنیادین یک رژیم مستقر، صرفاً با ضعف و فضاحت‌های آن رژیم محقق نمی‌شود؛ سازمان‌دهی، رهبری و استراتژی هوشمندانه از سوی مخالفان شرط اساسی است. با این همه، نمی‌توان انکار کرد که مجموعه شرایط کنونی بی‌سابقه است. رژیم جمهوری اسلامی نه تنها در صحنه بین‌المللی تحت شدیدترین فشارها و انزوا قرار دارد، بلکه در داخل نیز از اعتراضات گسترده سال ۱۴۰۱ به این سو ضربات سنگینی متحمل شده و پایه‌های مشروعیتش شدیدا متزلزل شده است. 

ناکارآمدی در مدیریت اقتصاد، فساد ساختاری و سرکوب خونین معترضان، شکاف دولت-ملت را عمیق‌تر از هر زمان دیگری کرده است. اکنون و افزون بر این همه، ضعف امنیتی و ضربه‌پذیری در برابر دشمن خارجی نیز عیان شده است. چنین تجمعی از بحران‌ها را شاید بتوان مصداق همان فاجعه‌ای دانست که زارتمن از آن سخن می‌گوید؛ فاجعه‌ای که فرصتتغییر را پدید می‌آورد.

مخالفان حکومت از طیف‌های مختلف، کنشگران خیابانی، نیروهای ملی‌گرا، یا حتی گروه‌های برانداز خارج‌نشین – همگی در یک نقطه اشتراک منافع دارند: بهره‌گیری از تزلزل رژیم برای پیشبرد مطالبه تغییر. این بهره‌گیری می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد؛ از تقویت گفتمان آلترناتیو و ارائه برنامه‌های مشخص برای آینده‌ای پس از جمهوری اسلامی گرفته، اما همه اینها وابستگی به استراتژی مخالفان برای براندازی رژیم دارد. هر ضربه‌ای که رژیم از خارج می‌خورد – مثل تخریب یک مرکز موشکی یا اختلال در یک مرکز هسته‌ای – اگر با حرکت هوشمندانه‌ای از سوی مخالفان همراه نشود، ممکن است صرفاً به انسجام بیشتر نیروهای سرکوبگر یا موج‌سواری تبلیغاتی حکومت علیه «دشمن خارجی» منجر گردد. سوگ ناشی از رویدادهایی که ممکن است هزینه‌های سنگینی نیز داشته باشد، با روایت نفرت و دشمنی رژیم با اسراییل همپوشانی پیدا خواهد کرد.

بنابراین اپوزیسیون با یک تنگنای استراتژیک برای درک ناگزیری رویداد جنگ مواجه است: باید کاری کند که هر بحران، به جای آن‌که موجب همپوشانی روایت مردم با حکومت در برابر دشمن خارجی شود، به ابزاری برای بی‌اعتبار کردن بیشتر حکومت یا پیدا شدن منفذی برای سرنگونی تبدیل گردد. در این راه شفاف‌سازی و حقیقت‌گویی اهمیت دارد؛ مثلاً افشای پنهان‌کاری‌ها و کوتاهی‌های حکومت در جلوگیری از این حوادث یا دروغ‌گویی در اعلام دلایل آن‌ها. اطلاع‌رسانی مستقل و مستند به افکار عمومی درباره جزییات انفجارها – آن‌گونه که رسانه‌های بین‌المللی انجام می‌دهند – می‌تواند روایت‌سازی حکومتی را خنثی کند و مردم را نسبت به بی‌کفایتی دستگاه حاکم آگاه‌تر سازد. شاید پیشگیرانه ترین اقدام، تشکیل گروه بحران برای حل مساله استراتژیکِ نحوه رویارویی و مراقبت از خشم در برابر سوگ باشد.  

تحلیل‌گران عموما باور دارند چنانچه روند فشارهای خارجی و اعتراضات داخلی به موازات هم پیش بروند، رژیم در موقعیتی قرار خواهد گرفت که حتی سرسخت‌ترین نیروهایش نیز در وفاداری متزلزل می‌شوند. آیزنستات در بررسی ساختار امنیتی ایران به این نکته اشاره کرده بود که یک سرکوب خونین هرچند ممکن است موقتاً ظاهر آرامش را بازگرداند، اما می‌تواند «آغازی بر یک نزاع طولانی و فرسایشی باشد که انسجام نیروهای امنیتی و ثبات درازمدت رژیم را به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد». ترجمان این دیدگاه آن است که رژیم اگر در برابر فشار فزاینده مجبور به واکنش‌های تند و نافرجام شود، عملاً پایه‌های خودش را سست‌تر کرده است. چنین روندی ناگزیری و نابسندگی (فرسایش اقدام) را به مقدار زیادی کنترل می‌کند. هرچه شکاف در صفوف نیروهای حکومت – از بدنه سپاه و بسیج گرفته تا بدنه تکنوکرات دولت – بیشتر شود، شکل‌گیری نوعی دگردیسی یا براندازی به سود معترضان را محتمل‌تر خواهد کرد.

در نهایت، سه انفجار-آتش‌سوزی متوالی کنونی شامل بندرعباس، تهران و اصفهان و در گذشته انفجار بیدگنه علی‌رغم فاصله زمانی و ماهیت ظاهراً متفاوت، در یک نقطه به هم می‌رسند: نمایان سازی آسیب‌پذیری شدید و همچنان ناگزیری و نابسندگی امنیتی برای مخالفان. روایت‌هایی که دخالت اسراییل را در این حوادث تقویت می‌کنند، برای مردم ایران یک پیام ضمنی دارند: رژیمی که ادعای ابرقدرتی منطقه را دارد، حتی در تامین امنیت حساس‌ترین تأسیسات خود نیز ناتوان است. این پیام باید برای نیروهای مخالف این گونه ترجمه و تبیین شود که اگر در وضعیت ناگزیری، دچار انزوای مطلق در اقدام شوند، صحنه را به طور کامل به بازیگران داخلی در ساختار قدرت می‌بازند. در فضای پس از آتش‌سوزی بندرعباس، شاهد آن بودیم که دولت سعی کرد با سه روز عزای عمومی در هرمزگان و انتشار اخبار امدادرسانی، فضای احساسی را مدیریت کند. اما پرسش‌های سختی که در اذهان مردم شکل گرفته – از اینکه چرا چنین حادثه‌ای رخ داد و مسوولیت آن با کیست – به این سادگی پاک نخواهند شد. ایستادگی بر مطالبه شفافیت و پاسخ‌خواهی از حکومت، دیگر کارا نیست، در فضای ناگزیری باید از حداقل امکاناتی که همواره ویژگی نابسندگی دارند، دست به اقدام زد و بر بازیگران اصلی نظیر امریکا و اسراییل تاثیر گذاشت.

امروز، اپوزیسیون ایرانی در برابر خود ترکیبی نادر از ضعف‌های رژیم را می‌بیند که شاید فردا تکرار نشود. از بحران معیشت تا بحران مشروعیت، و اکنون بحران امنیت، همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا هیولای ظاهراً شکست‌ناپذیر جمهوری اسلامی را زخمی و درمانده نشان دهند. اسراییل ممکن است در تاریکی، ماشه برخی از این تیرهای رهاشده به قلب رژیم را چکانده باشد، اما این نیروی مخالفان است که می‌تواند با هدف‌گیری صحیح، تیر خلاص را شلیک کند – نه با خشونت کور، بلکه با موبالایز نیروها، اعتراض هوشمندانه و ارائه امید جایگزین به مردمی که از وضعیت موجود به ستوه آمده‌اند. 

بندرعباس امروز داغ‌دار ده‌ها تن از هم‌میهنان است و بیدگنه و بسیاری عملیات‌های خارجی در دوردست، درباره توصیف ناچیزی در میدان سازماندهی و عاملیت است؛ این زخم‌ها اگر مرهمی از تغییر بر خود نبینند، پنجره‌های موقت از لغو مشروعیت رژیم را می‌بندند. در نهایت، کسی که قصه‌ی بهتر بگوید، قصه‌ی هژمون و عینی شده از تاریخ را می‌نویسد.

Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *